|
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 17:2 :: نويسنده : raha kamali
روبروم بود.....
روبروم بود ..... بغض ، تو گلوم بود اگه می گفتم تموم بود . . رفت و رفتم هیچی نگفتم فقط از دلم شنفتم : که خودش بود ، نیمه پنهون ...... . . فرصت گفتنی ها چه رفت آسون . . خود من بود ..... من ̗ من بود وصله جور ، دل و پاره تن بود . . بشکنه دستم ولی ناخواسته گلدون شکستم نتونستم بگمش : یه عمر ̗ که خالی و خسته م زبون بند اومد و بخت بد و ...... هرچی که بودش دست بدست داد که ندونم و نتونم و نگم سینه م به نفس نفس داد همچی جور شد که ناجور بشه من هیچ جور نتونم بگمش : لرزید دلم ......عاشق شدم ...... لال شد زبونم ...... بگمش : لرزید دلم ..... عاشق شدم ........ دیوونه و لال شد زبونم
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |